اشعار رحلت حضرت ام البنین (س)
*****
بدون ماه قدم می زنم سحر ها را
گرفته اند از این آسمان قمرها را
چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است
رسانده است به خانم کسی خبرها را
نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده
گرفته اند از این پیر زن پسر ها را
چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش
بیاورند برایش فقط سپرها را
نشسته است سر راه ، روضه می خواند
که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را
ندیده است اگر چه ولی خبر دارد
سر عمود عوض کرده شکل سرها را
کنار آب دو تا دست بر روی یک دست
رسانده است به ما خانم این خبرها را
بشیر آمد و گفتی که از حسین بگو
ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو
-
ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی
برای خانه مولا که انتخاب شدی
به خانه ی ولی الله اعظم آمدی و
دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی
به جای اینکه شوی مدعی همسری اش
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی
تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و
برای چرخش دستاس انتخاب شدی
چهار تا پسر آورده ای برای علی
که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی
دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد
تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی
اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت
میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت
-
تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد
به چادر عربی تو خار گیر نکرد
تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن
به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد
به احترام همان تکه بوریا دیگر
زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد
از آن زمان که شنیدی خزان گلها را
هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد
چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را
به ضرب دست لگد میزدن زن ها را
علی اکبر لطیفیان
*****
دل من خسته ز غمهاست کجایی عباس
مادرت بی کس و تنهاست کجایی عباس
مثل هر روز در این خانه دوباره پسرم
روضه شرم تو برپاست کجایی عباس
مثل هر روز منم فاتحه خوانت مادر
دلم از داغ تو غوغاست کجایی عباس
سائلت آمده تا خرجیِ سالش گیرد
نا امید از همه دنیاست کجایی عباس
کاش امروز سرم بر روی زانوی تو بود
مادرت بی کس و تنهاست کجایی عباس
-
من شنیدم که شده فرق تو هم مثل علی
چشمم از داغ تو دریاست کجایی عباس
من شنیدم روی تل زینب کبری گفته
شمر بالا سر آقاست کجایی عباس
واشده روی همه در سرِ این ها فکر ِ
غارت خیمه ی زن هاست کجایی عباس
محمدحسین رحیمیان
*****
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی
عطر بهشت در نفست موج میزند
حالا دگر تو بانوی خلدبرین شدی
زهرا که رفت دلخوشی از خانه رفته بود
تو آمدی و این همه شور آفرین شدی
بی شک برای مادری زینب و حسین
شایسته ای که فاطمه ی دومین شدی
در سیره ات شکوه نجابت چه دیدنی ست
آوازه ی خضوع و خشوعت شنیدنی ست
آن روز که خدا به تو هم داد نور عین
او را طواف داده ای دور سر حسین
یعنی حسین فاطمه! جانم فدای توست
عباس من، فدایی کرب و بلای توست
از روزهای خوب مدینه عبور کن
این روزها که خاطره ها همدمت شدند
تنها انیس قلب پر از ماتمت شدند
چندی ست پاره های دلت رفته اند آه
تو مانده ای و نم نم این اشک گاه گاه
یک لحظه هم تو را غم و غربت رها نکرد
تنگ غروب بود و دلت ناگهان گرفت
مانند چشم ابری تو آسمان گرفت
پر شد ز عطر سیب غریبی هوای شهر
پیچید بوی پیرهنی در فضای شهر
مثل نسیم کوچه به کوچه خبر وزید:
مادر بیا که قافله ی کربلا رسید
یک شهر چشم منتظر و اشک بی امان
برگشته است از سفر عشق کاروان
برگشته با تلاطم اشک و خروش آه
دارد هزار خاطره از دشت و خیمهگاه
تو می رسی و روضه هم آغاز می شود
بغض از گلوی خاطره ها باز می شود
هر کس نشسته گوشه ای و روضه خوان شده
اما سکینه با دل تو همزبان شده
همناله با دو چشم ترت، حرف می زند
از جای خالی پسرت حرف می زند:
یادش بخیر لحظه ی شیرین گفتگو
یادش بخیر زمزمه های عمو عمو
یادش بخیر دیده ی بیدار کربلا
شب ها صدای پای علمدار کربلا
یادش بخیر مشک و علم در دو دست او
آرامش تمام حرم در دو دست او
در چشم هاش عشق و نجابت خلاصه بود
او ترجمان شور و شکوه و حماسه بود
سقای عشق و آب و ادب بود ماه تو
نام آور تمام عرب بود ماه تو
داغ تو تازه تر شده با حرف های او
وقتش شده تو روضه بخوانی برای او
رو می کنی به او که فدایت سکینه جان
جانم فدای حُجب و حیایت سکینه جان
شاید نگاه توست به قدّ خمیده ام
یا اینکه شرم میکنی از اشک دیده ام
دیگر شکسته قامت ام البنین، بخوان
از روضه های ماه من ای نازنین، بخوان
نام آوران به شوکت او بُرده اند رشک؟
در علقمه چه شد که به دندان گرفت مشک
از چشم خون گرفته برایم سخن بگو
از ماجرای تیر سه شعبه من بگو
آخر چگونه بر سر ماهم عمود؟ ... آه
دستی مگر به پیکر سقا نبود؟ ... آه
شرمنده ام ز روی تو و مادرت رباب
شرمنده ام اگر نرسیده به خیمه آب
قلب مرا ولی تو رها از ملال کن
آرام جان من! پسرم را حلال کن
یوسف رحیمی
****
الا که دست خدایت در آستین باشد
بیا که مانده به در دیده زمین باشد
گناه می کنم اما به خود نمی گویم
شرار قهر تو شاید که در کمین باشد
«فدای یار کن این جان نازنین ای دل!
چه جان عزیزتر از یار نازنین باشد»1
بدم ولی به غبار سرای تو سوگند
گدای کوی تو باید که بهترین باشد
خوشا به حال گدایی که دستِ چشمانش
ز ابرِ خرمنِ چشمِ تو خوشه چین باشد
چه می شود که دم مرگ پا نهی به سرم
خودت بخواه که تقدیرم این چنین باشد
×
کنار اشک غم فاطمیه ات باید
دوباره چشم تو با غصّه ای قرین باشد
بگو به آه دل دردآورت امشب
که روضه خوان غم مادری حزین باشد
تو روضه خوان عمویی و روضه ات باید
برای مادر عباس دلنشین باشد
بخوان ز مرثیه خوانی که روز و شب می خواند
که دیگر امّ بنین امّ بی بنین باشد
×××
1.سلمان ساوجی
محمد بیابانی
ام البنینم و شب دلداری من است
شب زنده دار فاطمه بیداری من است
امشب وصال فاطمه را درک می کنم
دل بی قرار لحظه ی دلداری من است
بانوی من! که لیله ی قدر علی تویی
چشم انتظار تو شب بیداری من است
با اینکه جای فاطمه را پر نمی کنم
اشک علی گواه حرم داری من است
طفلان عزیز و من چو کنیز بهشت و این
بالاترین مقام نکوکاری من است
عباس من غلام عزیزان فاطمه ست
این ابتدای درس علمداری من است
درس وفا اگر به ابالفضل داده ام
بیت علی بهشت وفاداری من است
روزی که بار زینبت آمد به دوش من
دیدم که خویش در صدد یاری من است
روحم ز درک خدمت زینب بزرگ شد
این خانه جایگاه فداکاری من است
در کربلا نبودم اگر یاری اش کنم
شهر مدینه شاهد غمخواری من است
خاک بقیع را گره با کربلا زدم
اینجا حریم اشک و عزاداری من است
داغ چهار ماهْ پسر دیده ام ولی
داغ حسین شعله ی بیماری من است
یا لیتنا به یاری کنّا معک رسید
تنها دعای تو سبب یاری من است
نذر تو بود هستی و دار و ندار من
وقف تو آخرین نفس جاری من است
حاج محمود ژولیده
بانو سلام می کنم اینجا خوش آمدی
از خاک سمت عالم بالا خوش آمدی
ای تشنۀ بهشت به دریا خوش آمدی
من زینبم به خانۀ مولا خوش آمدی
پیداست در نگات که با نیت آمدی
اینجا به نیت کمک و خدمت آمدی
باغ بهشت باغچه ای در سرای ماست
جای گلیم عرش خدا زیر پای ماست
رزق تمام شهر فقط از دعای ماست
خلق تمام عالم و آدم برای ماست
این خانۀ بهشتی زهرا و حیدر است
اینجا محل وحی شدن بر پیمبر است
این خانه را به غیر صفا پر نمی کند
دل را به غیر عشق خدا پر نمی کند
سجاده را به غیر دعا پر نمی کند
هر کس که جای فاطمه را پر نمی کند
از بعد مادرم پدر خاک، بوتراب
کرده تو را به همسری خویش انتخاب
گفته پدر که روی به سوی خدا کنیم
ما مثل مادر، اهل زمین را دعا کنیم
با اسم فاطمه همه رفع بلا کنیم
زین پس تو را به واژۀ مادر صدا کنیم
تو آمدی که فاطمه را یاوری کنی
در حق ما شکسته دلان مادری کنی
قطعاً شنیده ای که پَر مادرم شکست
شاخه به شاخه برگ و بر مادرم شکست
در کنده شد ز جا و سر مادرم شکست
از ظلم و کینه ها کمر مادرم شکست
از آن به بعد بود پرش درد می گرفت
می خواست پا شود کمرش درد می گرفت
مهدی نظری
امام زمان(عج)-مناجات-وفات حضرت ام البنین(س)
دگر ای دوست مرا در حرمت محرم کن
رفتم از دست نگاهی به دل ما هم کن
یا بیا جانب قبله بکشان پای مرا
یا بر احوال دلم فکر کمی مرهم کن
با نگاهی بده خاکستر عمرم بر باد
این جگر سوخته، رسوای همه عالم کن
من زمین گیر شدم باز قدم پیش گذار
التفاتی کن و این فاصله ها را کم کن
گریه از اول خلقت شده ارثیه ی ما
فکر چشمان پر از اشک بنی آدم کن
دیگر این نوکر تو گریه کن سابق نیست
پای بر دیده نه و چشم مرا زمزم کن
می رسد بوی تو اما خبری نیست ز تو
یوسفا چارۀ این شام پر از ماتم کن
کاش می شد که شبی خواب تو را می دیدم
دوستم داری اگر، قلب مرا محکم کن
دست و پا می زنم از دور نگاهی بکنی
گوشه چشمی به من و نالۀ پر دردم کن
نازداری تو و، ناز تو کشیدن سخت است
رحمی آخر به من و کوچکی قلبم کن
به علمدار قسم پای رکابت هستم
شانه ی گرم مرا تکیه گه پرچم کن
همچنان ام بنین سوز و نوا دارم من
هوس یک سحر کرببلا دارم من
قاسم نعمتی
عمری به پای چشم تر خود گریستم
هر شب ز داغ یک پسر خود گریستم
بر خاک های گرم بقیع روضه خوان شدم
تنها، ز شام تا سحر خود گریستم
از فرط گریه خون چکد از پلک های من
بر حال زار این جگر خود گریستم
تا دوختم نگاه سوی ماه آسمان
با یاد چهره ی قمر خود گریستم
با مشک آب پیش سکینه نشستم و
شرمنده مثل گل پسر خود گریستم
رضا رسول زاده
چهار آینه آورده روبروی خودش
چهار قبر کشیده است چهار سوی خودش
چهار آینه اما مکعّب و خاکی
برای روح پر از حجم و تو به توی خودش
نشسته است دوباره به هم بیامیزد
گلاب قمصر لاهوت را به بوی خودش
ز هوش می رود آخر عبادتش دارد
مقدمات خودش شیوه ی وضوی خودش
اگر چه قبله شده در نماز گریه ولی
نماز کعبه ادا میشود به سوی خودش
چنان نسیم که در باغ می رود از خویش
کسی نبود بیاید به جستجوی خودش
زبان گرفته و با خویش شعر میخواند
شبیه ناله ی برکه برای قوی خودش
کنار مثنوی اش قطعه ی مُخَدَّره ای ست
که آمده است سر تربت عموی خودش
شیخ رضا جعفری
ای به سپهر عاطفه بی قرین
ستاره ی مدینه، ام البنین
قدر تو در جهان نبوده معلوم
قبر تو در جوار چار معصوم
فاطمه دوم مرتضایی
مادر دیگری به مجتبایی
تو کیستی که با غم و زمزمه
پای نهی به خانه فاطمه
تو کیستی که با همه عزیزی
گفته ای آمدم کنم کنیزی
تو دیده ای که خانه ای سوخته
دخترکی چشم به در دوخته
محض دل تازه گلان حزین
نام تو فاطمه! شد امّ البنین
تا که نگویند حسینش چه شد
مدینه بین الحرمینش چه شد
شیخ جواد محمد زمانی
*****
دگر این کاروان یاسی ندارد
که با خود شور و احساسی ندارد
بیا ام البنین برگشته زینب
ولی افسوس عباسی ندارد
***
مزن آتش به جان ای نور عینم
مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم
چه شد در کربلا هستیِ زهرا؟
حسینم وا حسینم وا حسینم
***
سرشته از غم زهرا گِلش بود
نگاه تار زینب قاتلش بود
نیفتاد از لبش نام حسینش
اگر چه داغ سقا بر دلش بود...
***
...ولی زینب چه با احساس می خواند
از آن بُهبوهه ی حساس می خواند
کنار قبر زهرا نیمه ی شب
چقدر از غیرت عباس می خواند
یوسف رحیمی
*****
غصه ها بر روی پیشانیش چین انداخته
گریه ها از پای، او را این چنین انداخته
مادری کرده برای بچه های فاطمه
خویش را پای امیرالمومنین انداخته
چار فرزند او فدای پنج تن آورده است
سفرۀ نذری ست که ام البنین انداخته
مادر قدیسه ی لب تشنه های کربلا
گریه اش لرزه تن روح الامین انداخته
مادر باب الحوائج دارد از دریا گله
چون که دریا روی او را بر زمین انداخته
عاقبت چشم حسودی لاله اش را زخم زد
لالهْ عباسی او را لالهْ چین انداخته
باورش هرگز نخواهد شد عمود بی حیا
پهلوان شهر را از روی زین انداخته
او شنیده زینبش افتاده روی خاک ها
یک نظر بر ساقی نیزه نشین انداخته
شرمسارش بوده ساقی، چون که دیده خواهرش
پوشیه بر صورتش با آستین انداخته
محسن حنیفی
*****
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
دوباره گفتم و گفتی: "به روی چشم عزیز!"
فدای چشمت، چشم تو بی بلا مادر
-
مدام بر لب من "ان یکاد" و "چار قل" است
که چشم بد ز رخت دور بهتر از جانم!
بدون خُود و زره نشنوم به صف زده ای
اگر چه من هم "جوشن کبیر" می خوانم
-
شنیده ام که خودت یک تنه سپاه شدی
شنیده ام که علم بر زمین نمی افتاد
شنیده ام که به آب فرات لب نزدی
فدای تشنگی ات... شیر من حلالت باد!
محمد مهدی سیار
****
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضربالمثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیلهایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
خودش را در کنار مادرش حس کرد بغضش ناگهان وا شد
خدا را شکر بودی زینب خود را بغل کردی
چه شیری دادهای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان شیرینتر از شهد و عسل کردی
-
رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود، اعرابشان را بیمحل کردی
محسن رضوانی
*****
یا سَیِّدَتی ... إِشفَعی لَنا عِندَالله
اگرچه فاطمه هستی و سروری اما
اگرچه شافع فردای محشری اما
اگـرچه همـسر ثانی حیـدری اما
میان طایفه ات از همه سری اما
اگرچه شیرزنی از "بنی کلابی" تو
اگرچه مونس و یار ابوترابی تو
-
اگرچه دین خدا را تو یاوری اما
اگرچه از همگان باحیاتری اما
اگرچه صاحب ایمان وباوری اما
اگرچه مادر چندین دلاوری اما
اگرچه مظهر عشق و وفا و احساسی
اگرچه در نسب خود تو أم العباسی
-
اگرچه عاشق و در تاب و در تبی اما
اگرچه از غم غربت لبالبی اما
اگرچه محضر مولا مودبی اما
ز کودکی تو نگه دار زینبی اما
اگرچه حامی سردار بت شکن بودی
اگرچه مایه ی آرامش حسن بودی
-
اگرچه دل نسپردی به عالمین اما
اگرچه در نفست هست شوروشین اما
نوشته ای به دلت "یا" و "لام" و "عین" اما
رسانده ای همه جا آب بر حسین اما
اگرچه سعی نمودی چو مادرش گردی
اگرچه در غم و غصه نوازشش کردی
-
اگرچه زائر چشمان مرتضی بودی
اگرچه حامی قرآن مرتضی بودی
اگرچه شاهد طوفان مرتضی بودی
اگرچه همدم طفلان مرتضی بودی
اگرچه بوسه زدی روی زینبش اما
اگرچه شانه زدی موی زینبش اما
-
شما کجا و کجا دختر رسول الله؟؟
شما کجا و کجا مادر رسول الله ؟؟
شما کجا و کجا کوثر رسول الله ؟؟
شما کجا و کجا دلبر رسول الله؟؟
شما کجا و عزیز دل خدیجه کجا ؟؟
شما کجا و همه حاصل خدیجه کجا ؟؟
-
شما کجا و کسی که اساس "لولاک" است
شما کجا و کسی که من الازل پاک است
کسی که مادر آب است و بسترش خاک است
همانکه ذکر قنوتش همیشه کولاک است
شما کجا و علمدار بی قرینه کجا
شما کجا و زمین خورده ی مدینه کجا
-
شما کجا و کسی که دلیل خلقت بود
شما کجا و کسی که همای رحمت بود
شما کجا و کسی که شفیع امت بود
همان کسی که شهید ره ولایت بود
شما کجا و قدم های آیت عظمی
شما کجا و نفس های عصمت کبری
-
شما کجا و هجوم قبیله ی اشرار
شما کجا و لگد خوردن از در و دیوار
شما کجا و نگاه حرامی کفار
شما کجا و سرانجام ضربه ی مسمار
شما کجا و به کوچه اشارت سیلی
شما کجا و مقیره و ضربت سیلی
-
چه خوب زیر فشار دری پرت نشکست
چه خوب دست تو در پیش شوهرت نشکست
چه خوب بر اثر ضربه ای سرت نشکست
زمین نخوردی و آن لحظه دخترت نشکست
چه خوب چادرتان زیر پات گیر نکرد
عدو برای جسارت کسی اجیر نکرد
-
ندیده ای تو دری شعله ور... ولی زهرا
نبوده ای وسط 40 نفر...ولی زهرا
نخورده ای لگد از پشت سر... ولی زهرا
نخورده سینه ی تو میخ در... ولی زهرا
میان کوچه به یک ضربه گردنش افتاد
فقط نه گردن او بلکه محسنش...
علیرضا خاکساری
******
ذره به ذره بال و پرش درد می کند
کم کم که ماه می شکفد در برابرش
با روئیت هلال، سرش درد می کند
بی اختیاروقت نگاهش به آب ها
قلبش به یاد گل پسرش درد می کند
باید که از بقیع به سوی منزلش رود
پر زحمت ست چون کمرش درد می کند
هر چند کنج خانه کسی نیست منتظر
این بیت حزن، بوم و برش درد می کند
تنها نه محض خاطرآن چار شیر نر
این خانه سال هاست، درش، درد می کند
اما هزار شکر که شبها منور است
از نور خواهری که پرش درد می کند
هرشب می آید از پی دلداری زنی
با این که جسم محتضرش درد می کند
یک سال و نیم تلخ، شبیه دو ماه و نیم
با یاد کوچه ها جگرش درد می کند
علی لواسانی
******
تاکه سائل می رسد بردر خجالت می کشد
چون که دیگر نیست آب آور خجالت می کشد
تاکه او را فاطمه در خانه می نامید علی
زینبش می دید از حیدر خجالت می کشد
مادری کرده برای زینب اما باز هم
تاصدایش می کند مادر خجالت می کشد
کاروان آمد مدینه چون که عباسی ندید
دید پاشیده شده لشگر خجالت می کشد
مادر ساقی دشت کربلا با این مقام
از علی و آل اودیگر خجالت می کشد
مادر ماه است اما کاروان را دیده و
از نبود چند تا اختر خجالت می کشد
اینقدر حرف از دو دست بسته زینب نزن
حضرت ام البنبن بدتر خجالت می کشد
صحبت از مشک وعلم شد باز هم ام البنین
روگرفته با دوچشم تر خجالت می کشد
گاه ازروی سکینه گاه از زینب ولی
بیشتر از مادر اصغر خجالت می کشد
چار تا اولادداده حضرا ام الادب
باز از اولادپیغمبر خجالت می کشد
مهدی نظری
*****
خوب است که مادر دلِ نَر داشته باشد
دور و بَرِ خود چند پسر داشته باشد
خوب است که مادر نرود جز به ره عشق
چون فاطمه احساس خطر داشته باشد
خوب است برای مددِ زادة حیدر
از نسل علی سایهِ سر داشته باشد
می گفت به فرزندِ یَلَش مادر عباس:
بایست علمدار جگر داشته باشد
خوب است که در لشگر خود زادة زهرا
بالای سرِ خیمه قمر داشته باشد
وقتی خطری مایة تهدید امام است
اینجاست که بایست سِپر داشته باشد
روزی که امان نامة کفّار بیاید
دل باید از این فتنه خبر داشته باشد
حیف است که خون با عَرَقِ شرم نریزی
تا اهلِ حرم دیدة تر داشته باشد
با فاطمه گویم که منم دل نگرانت
جانِ پسرانم بفدای پسرانت
محمود ژولیده
*****